یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آن ماه که در برکه به دستِ بشر افتاد

آن ماه که در برکه به دستِ بشر افتاد
افتادگی آموخت ، ولی در خطر افتاد

در باغچه با دست تهی از همه ، سَر شد
سروی که برافراخت قد و بی ثمر افتاد

پوشید لباسِ زرِ خود را که سحر شد
در طالع آن بود که شب ، از نظر افتاد

در باد گرفتار شد آن ریگِ بیابان
آواره شد و در دل کوه و کمر افتاد

بی قاعده چون خواست کسی نام و نوا را
عبرت شد و از گوشه ی ایوان ، بَتَر افتاد

عشق ست که از عقل گره را بگشاید
آن عقل که با عشق در افتاد ، بر افتاد

افتادگی از پرتوی خورشید بیاموخت
زر ارزش جان یافت ، به خاکِ گُهر افتاد

هر بار که از عشق سراسیمه سخن رفت
تا لب به لب آمد ، دهنی در شَکَر افتاد

جواد مهدی پور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد