ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
شاعر به دل گفت:خو کن به تنهایی!
دل گفت:غریب است برایم این کار!
من دلم میخواهد جز تن ها باشم!
من دلم میخواهد بشوم تنگ برای یک یار!
من دلم میخواهد خاک باشم برای گل عشق!
من دلم میخواهد زلزله لرزانَد تن رنجور مرا با رخ یار!
من دلم میخواهد صد بار بمیرم اما بچشم طعم خوش عشقی را!
من دلم میخواهد بنویسند هر دم از من و صاحبم و یار خوش اندام و بَرَش!
من دلم میخواهد بشوم مخزن اسرار کسی که به شبنم ها هم دلسوز است که روی برگی سرد,نشستند به زور!
من دلم میخواهد بشوم صاحب درد کسی که مریض عشق است!
من دلم میخواهد,اگر زخمی هست و قرار است بماند تا مرگ باشد عشق!
باشد آن درد جگرسوز و عظیم که ندارد درمان که ندارد چاره!
من دلم میخواهد,خو نگیرم به تنهایی خویش!
من دلم میخواهد اینجا بشود منزل یاری خوشرو!
من دلم میخواهد که بگیرم آتش که بسوزم هرروز اما نکنم عادت به غربت خویش!
فاطمه فرهوش