ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
لاشهای بر قنارهی بلند من وُ
آراسته با خوشههای ترخان وُ
دسته گلهای جور؛
پس نام کوچکم را سر کشم وُ
به فکر باشم
کی پرندهی طاغیِ مرا آب میدهد...
هر ابلهی می تواند با بحران زندگی کند،
این زندگی روزمره است ،
که تو را نابود می کند.
روباه گفت:
کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی.
اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی
من از ساعت سه تو دلم قند آب می شود و
هر چه ساعت جلوتر برود بیش تر احساس
شادی و خوش بختی می کنم.
ساعت چهار که شد دلم بنا می کند شور زدن و نگران شدن.
آن وقت است که قدر خوشبختی را می فهمم!
امّا اگر تو وقت و بی وقت بیایی من از کجا بدانم
چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم؟!
هر چیزی برای خودش رسم و رسومی دارد.
من از هیچ مکتبی پیروی نمی کنم
از هیچ استادی چاپلوسی نمی کنم
دیوانه ای هستم که ،
قایقم را خودم هدایت می کنم ...
عشق در هر طرحِ نوییست
که در میاندازیم
همچون پلها و کلمات
عشق در هر آن چیزیست
که بالا میبریم
همچون صدای خنده و پرچمها
و در هر چیزی
که برای رسیدن به عشقِ راستین
با آن میجنگیم
همچون شب و پوچی
عشق در هر چیزیست
که افراشته میکنیم
همچون برجها و سوگندها
در هر چیزی
که گردآوری میکنیم و میکاریم
همچون کودکان و آینده
و در خرابههایی
که برای بدست آوردنِ عشق راستین بدان فرو میرویم
همچون جدایی و دروغ...