یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دیوانه شدم عشق تو آخر به سرم زد

دیوانه شدم عشق تو آخر به سرم زد
هر چه به سرم آمده را عشق رقم زد 
تن خانه نشین ، روح من اما سر کوچه
بر پنجره ای خیره شد و مست قدم زد 
شاعر شدم آن شاعر دیوانه که بی تو
هرشب جگرش سوخت و تا صبح قلم زد
بی خوابی شب ها همه تقصیر دلم بود
در قهوه ی خود چشم تو را ریخت و هم زد
آنروز که گفتم به خدا نیستم عاشق
خوردم قسم کذب و خدا بر کمرم زد
در پای تو افتاده ام ای دوست نظر کن
مجنون شده ام عشق تو آخر به سرم زد
مرتضی قلی زاده بابک

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد