یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تنهابودنم مثه اون زمانها که بچه بودم

تنهابودنم مثه اون زمانها که بچه بودم
ظهرکه میشدهمه میخوابیدن
صدای خروپف شوم کرمیکرگوش آدمو
اما منم محکوم بودم بیدارباشم
بایددرس ومشقم مینوشتم
اگر نه ، زیرچشمی نگام میکردن
ودوتا لگدآبدارنوش جونم بود
الانم که بزرگ شدم
بازم ظهرهمه میخوابن
ولی من بیدارم به تو فکرمیکنم
که دایم لگدمیزنی به قلبم
نمیدونم بخندم یا اشک بریزم؟
اینم شده عشق خوابکی من


کریم لقمانی

مرادرعشق وشیدایی دگر تاب وتوان نیست

مرادرعشق وشیدایی دگر تاب وتوان نیست
دل آشفته وحیران که چون آب روان نیست
گناه عاشقی هم دردبی درمان من شد
که حال دل پریشان گشته واما عیان نیست
شکسته قایقی هستم درامواجی خروشان
دراین دریا بسان من اسیری بی گمان نیست
نه پردارم فراری گردم ازاین کنج خلوت
به تنهایی گرفتارقفس ماندن امان نیست
چنان سردرگریبان غصه هایم هاله گشته
که میداند دل رسوای من دیگرجوان نیست
گره خوردم دراین تاریکی وشبهای ظلمت
که حتی یک ستاره امشبم درآسمان نیست
امیدم صبح فرداهست وخورشیدی درخشان
برای عاشقان ، عاشق شدن دیگرنهان نیست


کریم لقمانی

آرام کز کرده ام کنج تنهایی

آرام کز کرده ام کنج تنهایی
تورفته ای اماردِ نگاهت
هنوزجامانده برقامت ذهنم
وآهسته آهسته غرق میشوم
دراعماق دریای خاطرات
مثل اسیری به اسارت گرفته ای مرا
گاه تصویرت نقش میندد درخیالم
وگاه قدم میزنم درساحل انتظار
کاش میشدیکی نظرکنددلتنگی هایم
ودرواپسین غروب
طلوعی دگرشود
دریا به ساحل بیاوردتورا

کریم لقمانی

یکنفرمن را دراین ویرانه ها پیدانکرد

یکنفرمن را دراین ویرانه ها پیدانکرد
این دل دیوانه راباعشق خوشیدانکرد
زاروتنهاکنج غم زانوبه سینه مانده ام
لحظه ای برحال من دلسوزی ونجوانکرد
وای ازاین ویرانگی های دل وامانده ام
عاشقی مجنون ترازمن رادگرپیدانکرد
گفتمش بامکروحیله دل به یغما برد ه ای
بانگاه وخنده ای ، حتی کمی حاشانکرد
درزدم شایدبه دردآیددلِ سنگش ولی
پشت درآزرده بودم رحمی درسرمانکرد
ذهن مغشوشش ندانستم فریبم میدهد
مستِ عاشق پیشه ای مانند من اغوانکرد


کریم لقمانی

یک نفرخوب کند احوالم

یک نفرخوب کند احوالم
که گره خورده به امیال خیال !
یابرقص آورداین حال پریشان شده ام
وکمی کوک کند سازدلم
تارها گردم ازاین غصه وغمهای زیاد
روزوشب چشم به دردوخته ام
یا ازپنجره برکوچه نظر میدوزم

که بیایدومرامست نگاهش بکند
غافل ازتنهایی، واین سایه ی شوم
مثل بختک ، شده مونس من
تاتورفتی نفسم حبس شده عمق گلو
وسکوتی که درسینه جا خوش کرده
چون فقط عشق تورا میطلبد
تاازاین مخمصه آزادشود
مثل دیوانه پاروبزنم، دریای جنون !
شهرخالی شده دنبال تومیگردم من !


کریم لقمانی

تاب وتوان گرفته ای ، خستگی گشته حاصلم

تاب وتوان گرفته ای ، خستگی گشته حاصلم
کی بشودنظرکنی ، غم برودازاین دلم
عمردرازوپوچ من، خالی زعشق وعاشقی
بادخزان چومیوزد، برده تمام حاصلم
هرچه کنم نمیتوان ، غصه زسربرون کنم
خاطرتوچوآینه، نشسته درمقابلم
کی غم خودفروبرم، خانه نشین من شده
نباشدم به خنده رو، همیشه گشته حاصلم

اسیردام توشدم، دل به کسی نبسته ام
خسته ازاین جوروجفا، گرفته ای تمایلم
شعله زبانه میکشد، ازدل بیقرارمن
کم تو عذاب جان بشو، رفته دگرتحملم

کریم لقمانی

چنین پارومزن برحال ویرانم

چنین پارومزن برحال ویرانم
که من خودغرق گردیدم
وحیرانم دراین دریای بی سامان
شدم چون شمع خاموشی
که پت پت میکندفانوس احساسم
واکنون ماتم پروانه میباشم
کدامین صومعه زانوزنم
وقتی که بردی دین وایمانم

برای عشق بیحاصل
عمق دریای پریشانی
کسی باورنداردحال واحوالم
همه گویند، دیوانه کجا دئارد احوالی

کریم لقمانی

مگو دلتنگی از نامهربانی ها , پریشانم

مگو دلتنگی از نامهربانی ها , پریشانم
که از رنج فراق تو , میان غصه پنهانم
دمادم انتظارم راه و بیراهه که بازآیی
نگاه بیقرارمن که خسته کرده چشمانم
کجاجویم طبیب زخم چرکینم شفاگیرم
که تنها مرهمی هستی برای دردودرمانم
شدم مانند تاس نردبازی گیج وسرگردان
میان شیش وبشهای توماندم سرگریبانم
تو گفتی بار دیگر با دل تنگم رفاقت کن
ندانستم نمی مانی به پایِ عهد و پیمانم
رهایم کن دگرازوعده های پوچ وتوخالی
که من دیوانه وآواره دراین شهروحیرانم

کریم لقمانی