شادی اش طلوع همه ی آفتاب هاست
و صبحانه و نان گرم ...
و پنجره ای که صبحگاهان
به هوای پاک گشوده می شود ...
و طراوت شمعدانی ها
در پاشویه ی حوض . . .
#احمد_شاملو
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
زن بوده ای تا به حال ؟
آرزوهایت برود ،
های های ظرف بشوری
های های جارو بزنی ،
های های رخت پهن کنی ،
زن بوده ای تا به حال ؟
که پاک شود ریملت
پشت پنجره ،
و من منتظر تو خواهم ماند
همچون کلبهای تنها ...
تا دوباره مرا ببینی و
در من زندگی کنی
و تا آن زمان
پنجره هایم
درد خواهند کشید...!
پشتِ پنجره ی بسته
پرده ی کشیده
گلی پژمرده
دنبال آفتاب می گردد...
میناتمدن خواه
و شب بادی ملالانگیز آمد
گلو با بغضِ حلقآویز آمد...
کنار پنجره آرام گفتم:
تو رفتی! جای تو پاییز آمد
بابک سویدا
دمی ببند...
پنجرەی اتاقت را
لطفاً،
یا
بپوشان زلف زیبای پریشانت،
معطل نکن نسیم را
بیش ازین،
لبریز شد
کاسه ی صبر گلشن ...!
مادح کهنەپوشی