یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

زن بوده ای تا به حال ؟

زن بوده ای تا به حال ؟آرزوهایت برود ،های های ظرف بشوریهای ها...

زن بوده ای تا به حال ؟


آرزوهایت برود ،

های های ظرف بشوری

های های جارو بزنی ،

های های رخت پهن کنی ،

زن بوده ای تا به حال ؟

که پاک شود ریملت

پشت پنجره ،


روبروی قطاری که میبرد مرد آرزوهایت را?... زن بوده ای تا به حال?

و من منتظر تو خواهم ماند

و من منتظر تو خواهم ماند
همچون کلبه‌ای تنها ...
تا دوباره مرا ببینی و
در من زندگی کنی
و تا آن زمان
پنجره هایم
درد خواهند کشید...!

شادی اش طلوع همه ی آفتاب هاست

شادی اش طلوع همه ی آفتاب هاست
و صبحانه و نان گرم ...

و پنجره ای که صبحگاهان
به هوای پاک گشوده می شود ...
و طراوت شمع‌دانی ها
در پاشویه ی حوض . . .

#احمد_شاملو

پشتِ پنجره ی بسته

پشتِ پنجره ی بسته

پرده ی کشیده

گلی پژمرده

دنبال آفتاب می گردد...


میناتمدن خواه

تو از میان نارون‌ها،

تو از میان نارون‌ها،
گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
وقتی که شب مکرر میشد
وقتی که شب تمام نمیشد...

و شب بادی ملال‌انگیز آمد

و شب بادی ملال‌انگیز آمد
گلو با بغضِ حلق‌آویز آمد...
کنار پنجره آرام گفتم:
تو رفتی! جای تو پاییز آمد

بابک سویدا

دمی ببند...

دمی ببند...
پنجرەی اتاقت را
لطفاً،
یا
بپوشان زلف زیبای پریشانت،


معطل نکن نسیم را
بیش ازین،

لبریز شد
کاسه ی صبر گلشن ...!

مادح کهنەپوشی