یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من چیزی از عشق‌مان

من
چیزی از عشق‌مان
به کسی نگفته‌ام
آنها تو را
هنگامی که در اشک‌هایِ چشمم
تن می‌شسته‌ای دیده‌اند!


نزارقبانی

عشق این است که جغرافیایی نداشته باشد

عشق

این است که جغرافیایی نداشته باشد

و تو

تاریخی نداشته باشی

عشق این است که تو

با صدای من سخن بگویی

با چشمان من ببینی

و هستی را

با انگشتان من

کشف کنی.


"نزار قبانی"

باران رنگ های آهنگین دارد

باران رنگ های آهنگین دارد
خورشید و بادبان های خیره کننده
سفر خود را در بی نهایت تصویر می کنند.
در بندر آبی چشمانت
پنجره ای گشوده به دریا
و پرنده هایی در دوردست
به جستجوی سرزمین های به دنیا نیامده.
در بندر آبی چشمانت
برف در تابستان می آید.
کشتی هایی با بار فیروزه
که دریا را در خود غرقه می سازند
بی آنکه خود غرق شوند.
در بندر آبی چشمانت
بر صخره های پراکنده می دوم چون کودکی
عطر دریا را به درون می کشم
و خسته باز می گردم چون پرنده ای.
در بندر آبی چشمانت
سنگ ها آواز شبانه می خوانند
در کتاب بسته ی چشمانت
چه کسی هزار شعر پنهان کرده است؟
ای کاش ، ای کاش دریانوردی بودم
ای کاش قایقی داشتم
تا هر شامگاه در بندر آبی چشمانت
بادبان بر افرازم.

نزار قبانی

تمام سال‌ها با تو آغاز می‌شود

تمام سال‌ها با تو آغاز می‌شود
و در تو به پایان می‌رسد
در سالی که گذشت
تو سلطان من بودی
و در سالی که خواهد آمد
همچنان سلطان من خواهی ماند

« شاعر : نزار قبانی »

این گونه مرا به زور می‌بوسی

این گونه مرا به زور می‌بوسی

گلِ انار تابِ آن را ندارد

مرا مبوس

اگر لبانم آب شود، چه خواهی کرد؟


می ترسم، آن را که دوست می‌دارم بگویم:

"دوستت دارم"

چرا که شراب چون از ساغر

ریخته شود

اندکی از آن کاسته می شود.

 

"نزار قبانی"

دوستم داشته باش

دوستم داشته باش

از رفتن بمان!

دستت را به من بده،

که در امتداد دستانت

بندری است برای آرامش!

 

"نزار قبانی"

آی ای زنی که دل به تو سپرده‌ام

آی ای زنی که دل به تو سپرده‌ام

پا بر هر سنگی که بگذاری شعر مُنفجر می‌شود

آی ای زنی که در رنگ‌پریدگی‌ات

همه‌ی غمِ درخت‌ها را داری

آی ای زنی که خلاصه می‌کنی تاریخَم را

و تاریخِ باران را

باهم که باشیم تبعیدگاه هم زیباست.

 

نزار قبانی

وقتی گفتم دوستت می‌دارم

وقتی گفتم دوستت می‌دارم

می‌دانستم که الفبایی تازه را اختراع می‌کنم


به شهری که در آن

هیچ کس خواندن نمی‌داند


شعر می‌خوانم

در سالنی متروک


و شرابم را در جام کسانی می‌ریزم

که یارای نوشیدنشان نیست...  


"نزار قبانی"