ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
امروز روز تو اَست...!
وَ هیچ فرقی نمی کند
در کدام سال از زندگی ات ایستاده ای
فرقی نمی کند چقدر زیبا و چقدر سالم هستی ،
حقِّ خودت را از زیبایی های زندگی بگیر ؛
نگذار ، تنهایی تارهایش را در لحظه هایت بِتَنَد !
زمین زیر پای تو اَست ؛
سایه ی خورشید بالای سرت...!
سهم خودت را از آفتاب و آسمان بردار
ادامه ی راه را تو روشن کن !
لب های تو فقط
برای خنده و بوسه و
عاشقانه حرف زدن آفریده شده است !
پس بخند و ببوس و بگو
عاشقانه ترین حرفهای جهان را...
حرکت را به پاهایت بیاموز ،
راه بیفت !
هنوز راه های زیبای زیادی برای رفتن داری
خلقت دنیا برای تو اَست ؛
لحظه ای از زندگی کردن غافل نشو!
زمان همیشه از آنِ تو نیست...
مینا_آقازاده
دوست داشتن ما
بازی برف و خورشید بود...
هر چقدر عاشقانه تر می تابیدم
محو تر می شدی!
"مینا آقازاده"
من ایستاده بودم و
تو از من می رفتی
پیچیده بود
صدای رفتنت در بادها
ستونِ زانوهایم می لرزید و
زمین خوردن
کم ترین تلفاتِ دور شدنت بود
باید تنهایی ام را
می زدم زیر بغل
بلند می شدم و چشمهایم را
به محلّ امنی برای گریه کردن می رساندم
گریه اما
درمانِ خوبی نبود
باید چشمهایم را محکم می بستم
نباید اشک زیادی از من می رفت
نباید می گذاشتم تو از چشم هایم بیفتی
مُردم تا زنده بمانم
نه بهار بود نه تابستان
نه پاییز بود نه زمستان
فصل ، فصلِ فاصله اَت بود
که دیگر با هیچ شعری نتوانستم پُر کنم
چقدر
پریشان است
زنی که هر روز
موهایش را
پشت سرش جمع می کند
وَ نمی گذارد که باد
تنهایی اش را
میانِ مردم پخش کند...
#مینا_آقازاده
دیر آمدی و دست گذاشتی
روی حرفهایی که گفته نمیشوند
حرفهایی که حالا
یک برآمدگیِ بزرگ روی گلویم شدهاند
یک بغضِ سر بسته
که نه چشمها بازشان میکند
نه لبها
دیر آمدی
#مینا_آقازده