یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بغل می کنم تاریکی را

بغل می کنم
تاریکی را


نبض شقیقه ها
طاقت ندارد
نوازشِ نور را


مریم ابراهیمی

جا مانده ای

جا مانده ای
در جاده ی خاکی نگاهم
هنوز هم
غبار رفتنت
چشمهایم را
می آزارد

مریم ابراهیمی

باران ای آشوب چشمهای آسمان

باران
ای آشوب چشمهای آسمان
ببار
بر بلوایِ دل
که خاموش شود
آتش درون
به خنکای نفس هایت

مریم ابراهیمی

تو چقدر دوری ؟

تو چقدر دوری ؟
و من چقدر خوشبین
به وصال دستهایمان
حاشا
به این محال
که فاصله ایست
به عرض اقیانوس آرام
میان چشمهای تو
و نگاه منتظرِ من


مریم ابراهیمی

می جویم آرامشی

می جویم آرامشی
به کوتاهی
نگاه مهربانت
که آرام کند
سونامیِ ویرانگرِ
دریای غم را
و نمایان شود
روزی سپید
بر سیاهی شب ها


مریم ابراهیمی

نشسته بودم به انتظار صبح آمدنت را

نشسته بودم
به انتظار
صبح آمدنت را

طلوع کرد
آفتاب چشمانت
از مشرق دلم
و روشن جهانی
به نگاه خریدارانه ی تو

بخند
دختر آرزوهای بلند
تا جان بگیرد
رویا

پریشان کن گیسوانت را
به کوری
چشمان حسود و هیزِ
روزگار


مریم ابراهیمی

خشکانده اند

خشکانده اند
عشق را
گلبرگ به گلبرگ
لای کتاب‌های عاشقانه
و سخاوتمندانه بخشید
زیبایی اش
را واژه واژه
به شعر
و اینگونه
بر جای ماند
حسرتی عمیق
از آن
بر دل های بی قرار

مریم ابراهیمی

چشم گشودم با صدایِ گریه هایت

چشم گشودم
با صدایِ گریه هایت

لبخند شد
شکوفه ی
لبهایِ خشکیده ام


و آغازِ نفسهای تو بود
شروعِ عاشقانه هایم

مریم ابراهیمی