ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
نیم نگاهی به آسمان نمودم
او را بدیدم و جان خود تقدیم نمودم
او همان ماه بود. همان راه و چاه بود
صورت این دل هر چه شاد بود
گر زین درون دل هر چه ها که بود حالا یا که ناحاصل بود
گر صاحب این دیدار یارم
گر صورت این دل به دلم همچو سُرورَم
گوییا همان شکوفه ایم میان سرمای سوزان
گر سرما زند و سوزیم،ندانیم..
ما همان شکوفه هاییم که نگه دار خودیم
ما همان درختان بی برگیم که هوادار خودیم
گر شاهدی بر دلمان را که سپردند
این ابروان سیاه را که بر دلمان نشاندند
ما را بردند زین ز فکرت ره خلق
ما نرفتیم و ماندیم زین ز این جرعت
جاه و مقامی خواستار نیستیم
گوییا فقط خواستار خودِ خود زین جهانیم
گوییا بی روح دل،بی غم کجا شکوفه کرد؟
همان شکوفه های سوزانده شده در دل سرمای غم..
ای که خودت بودی و هستی تمام توان این دل بی توان
ای تو هستی یار این شکوفه های سوزان
بر بهر دلا سوزاننده شدن دلا یا که شکوفه ؟
همه کذب است
اصل تویی ،تمام نام جان و جوانب، بر سر این بنده ی نالایقی
تو همان نگه دار شکوفه های صورتی ، زین سرمای سوزانی
تو همان صاحب این و آن دل یارانی
با غم تو دل من رفت
هر چه بود زین دلم بعد تو گریان گشت...
محمد فلاح پور