یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

اگر... ولی... شاید... کسی نمی‌آید، نه! کسی نمی‌آید...

شبانه گریه کنی تا دوباره صبح شود،
که صبح گریه کنی تا دوباره شب برسد!
که هی سه نقطه بچینی
اگر... ولی... شاید...
کسی نمی‌آید،
نه! کسی نمی‌آید...


سیدمهدی موسوی

خوابی‌ست که بین لرز و تب می‌آید

خوابی‌ست که بین لرز و تب می‌آید
جانی‌ست که از صبر به لب می‌آید
بیهوده خروس لعنتی می‌خواند
شب می‌رود و دوباره شب می‌آید ...

فکر میکنم به گریه در وسطِ شعرهایی از سعدی ،

.... فکر میکنم به گریه در وسطِ شعرهایی از سعدی ،
به چای خوردنِ تو پیشِ آدم ِ بعدی...

پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت

پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت

پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"

بر باد می دهــم همـه ی بــود خویش را

یعنی تو را به دست خودت می سپارمت

باران بشو ، ببار بــه کاغذ ،سخن بگــو

وقتی که در میان خودم می فشارمت

پایان تو رسیده گل کاغذی من

حتی اگر خاک شوم تا بکارمت

اصرار می کنـــی کـــه مرا زود تر بگو

گاهی چنان سریع که جا می گذارمت

پاییز من ، عزیـــز غــم انگیز برگریـــز

یک روز می رسم و تو را می بهارمت!!!
سیدمهدی موسوی

یک چراغ خاموش است ، یک چراغ روشن نیست

یک چراغ خاموش است ، یک چراغ روشن نیست

کوچه‌ای که تاریک است جای شعر گفتن نیست

 هر دو پوچ می‌مانیم ، هر دو پوچ می‌میریم

من که عاشق او بود ، او که عاشق من نیست

 مثل اشتباهی محض ، در تضاد با خویشیم

آدم آهنی هستیم ،‌جنسمان از آهن نیست

 مرد مثل دخترها ، گریه می‌کند آرام

زن اگرچه بغض آلود فرض می‌کند " زن " نیست

 بی پناه و سرگردان ، در تمام این ابیات

اتّفاق می‌افتد ، شاعری که اصلا نیست

 باز شعر می‌گویم ، گرچه خوب می‌دانم

شعر فلسفه بازی‌ست جای گریه کردن نیست

سید مهدی موسوی

یک شب که به ماه ِ روشنش می ارزید

یک شب که به ماه ِ روشنش می ارزید

روحی که به آزار ِ تنش می ارزید

بگذار بگویند که او مرد نبود

این عشق،به گریه کردنش می ارزید