یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به روی چوب خط‌های در و دیوار زندانم

به روی چوب خط‌های در و دیوار زندانم
کلافی نور می‌افتد دَمِ آغاز پایانم
.
میان پُتک و سندانِ ممیز‌های تحمیلی
هنوز از درزهای‌بسته‌ی کتمان، نمایانم
.
نه چشمم عادتِ تاریکیِ سلول را دارد
نه خورشیدی که می‌تابد، عمیقاً غرق بحرانم
.
اگر چشمم نمی‌بیند، گمان کردی نمی‌فهمم
که از خشکی ترک‌ها خورده سطحِ خاکِ گلدانم
.
اتاق بازجویی از خودافشایی فرو می‌ریخت
درست آن جا که می‌گفتم نمی‌دانم، نمی‌دانم
.
دهانم مزه‌ی خون داد و در گوشم صدا پیچید
پر از دردم، پر از اندیشه‌های شبه هذیانم
.
زمان را در سیاهی‌های مطلق کشف می‌کردم
همان جا بی نیاز از تن، گذشتم از نگهبانم
.
زمین در زیر پاهایم چه کوچک شد چه بی ارزش
غم مردم چه بی مقدار و حتی... غصه‌ی نانم
.
به خوابِ خسته‌ی تردید کوهی رفته در بوران
زنی فریاد می‌زد که، من انسانم من انسانم
.
چه فهمی دارم از درمان زخم دیگران وقتی
از این بالا به پایین خیره با چشم خدایانم
.
فضا در انفرادی گیج و وسواسی و پر دود است
تقلای حلولم می‌تپد در جسم بی جانم
.
هزاران پرسش مبهم به ذهنم چنگ می‌انداخت
کجا بودم؟ چه می‌گفتم؟ چرا این‌قدر لرزانم؟
.
سرم چرخید سمت دیگری یاد تو افتادم
یقینم بودی و جایی شکست الماس ایمانم
.
پس از ناراستی‌هایت، پس از پیمان شکستن‌ها
چرا با خود گمان کردی که دستت را نمی‌خوانم
.
دلت دروازه‌ی بی چاک و بستِ خائنِ کرمان
و من تنهایی اندوهناک لطفعلی خان‌ام
.
نمی‌خواهم که تسلیمم کند این سوگ و در آخر
خود آگاهانه در جسم زنی دیوانه پنهانم
.
و او با دامن گلدار و موی باز می‌گوید
در استمرار توفان‌ها، زنی همجنس بارانم
.
برای مرده‌های کور اگر صد چله هم گیرم
به دنبالش نمی‌آید مسیح از بطن زهدان‌ام
.
در استبداد پر آشوب چشمانت نمی‌بینی
که من آن مریمِ مشروطه خواهِ فتحِ تهران‌ام


زهرا آهن

درد آمده این ماه به استقبال‌ام

درد آمده این ماه به استقبال‌ام
تکمیل‌ترین حالت اضمحلال‌ام
.
وقتی به گلو حلقه‌ی بغض آویز است
دیگر چه هراسی که بیفتد شال‌ام
.
در هیبت زن‌های جدیدم اما...
ته مانده‌ی افکار هزاران سال‌ام
.
دندان زمان نیش به قلبم می‌زد
هر چند که فریاد زدم من کال‌ام
.
او را که نمی‌خواست ببیند من را
می‌جورمش این بار میان فال‌ام
.
از بخت بلندم که پر از دیوار است
جز سایه‌ی غم نیست کسی دنبال‌ام
.
در دفتر وسواس نگفتن، گفتم
مرگ آمد و از آمدنش خوشحال‌ام
.
افسردگی از عشق سراغم آمد
یا از ژن اجداد نئاندرتال‌ام...


زهرا آهن