یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

هر آنکه امید بست , کسی جای خدایش

هر آنکه امید بست , کسی جای خدایش
یا عشقی بورزید به کسی غیرِ خدایش

هیچ عایدی نیست عایدِ او گرچه بظاهر
دریافت کند نامه ای با صدها فدایش

در طول زی هر کسی در وادی دنیا
قطعا به وفور یافت کنی روزیکه جانش

جان بوده کسانیکه کنون نیست سراغی
آوازه ی دل دادگی کُو نام و نشانش

در قافله ی عمر که گذر گشت چو نوری
هیچ دُری نماد در صدفش گوئی نهانَش

هر گوهری جز گوهر یزدانی فنا رفت
بَس کن به گوهریابیِ دنیا کُو نشانش

صد بار شنیدم که یکی وقت مناجات
مشغولِ دعایی که نبود واجدِ کامش

هر آنی به آنی شوی محکومیِ دنیا
کیِ لایقی گوهر شوی بی درکِ کلامش

مستانی که مستانگی دارند زِ میِ ناب
مجنونِ جنون اند نه مجنونِ سلامش

بی دُر صدفی دیدی مباش درگیرِ گوهر
گوهر هدف اَستا نه صدف کامی کامش

حافظ به کدامین نفسی بستی نفس زا
جز جانِ گوهر جان دهی بینی تو زیانش

حافظ کریمی

در وادی عرفان که همان وادیِ عشق است

در وادی عرفان که همان وادیِ عشق است
معشوقه ای دارد که یقینا خودِ عشق است

معشوقه ای که کلِ جهان مجنونِ اویند
الله الصَمد گشتا که هُو بانیِ عشق است

هیچ عاشقی نیست عاشق خود باشِ در عالم
جز خالق آن عشق که یقنیا خودِ عشق است

آن وقت که تبارک شده اَحسن رَبِ عشاق
عشق گشتا محمد که یقین ساقی عشق است

عشق گوهر زرینی که هر کَس را توان نیست
عاشق شود حَک عشق نگینِ خودِ عشق است

گر گفته تبارک به خودش عاشقِ برتر
خَس را چه تبارک که یقین لایقِ عشق است

تفضیل بیان کرد و کتابت به کتاب اش
اشرف چه کسانند که بحق لایقِ عشق است

در متنِ کتابِ شَهِ عالم شَهِ عشاق
نام برده کسانیکه یقین لایقِ عشق است

در مکتب توحید که یقین مکتب والاست
ابراهیمِ اَعلا شده عاشق خودِ عشق است

موسایی که در سینا شده مجنونِ سوزان
آروارهِ عشق است که یقیناً خودِعشق است

عیسای مسیحیا که دَمید مرده به زی شد
آن دَم نه ز عیسا که یقیناً دَمِ عشق است

یعقوبی که در کلبه به مجنونی رسیده
یوسف دل او بُوده چِسان لایق عشق است

احمد که شده غایت عشق مالکِ عشق را
معشوقه بگفتا که محمد خودِ عشق است

فرموده لیاقت شدگان حایزِ چیست اند
بی تابی اویند که یقیناً خودِ عشق است

من را برَهانیده و جان را که عزیز است
بر مالکِ جان هدیه کند لایقِ عشق است

هیچ چیزی در عالم را نبیند مگر هُو را
حَدَش را چنین باشِ یقین لایقِ عشق است

فرزندان و اموال و مقام ها و مناصب
بی مزدی کند تقدیم او که خودِ عشق است

شب ها را نخوابیده و با کتف های زخمی
آذوقه رساند به یتیم , گوهرِ عشق است

در سجده ی عشق بود و اگر سائلی آمد
انگشتر شاهی را دهد عاشقِ عشق است

حافظ که چنین یافت نشان ها را کتاب اش
فهمید که در عالمها علی منظورِ عشق است

حافظ کریمی