یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

کاش میشد لحظه ی دیدار ما

کاش میشد لحظه ی دیدار ما
آغوش تو  تنگ در آغوش ما
لیک زین اعمال انسانهای خار
می افتد گنه بر گردن افلاک کار
زمستانها نمیدادند امان شور و بال
من شکسته داغون و بی حس و حال
چنگی به دل و رگ خودکارم و شعر
باز شوند زخمای دلم هنگام شعر
کاش میشد شعر زیبایی نوشت
دمی با شعر و عشقی از سرنوشت
مگر زین سیاهی ها دلی خوش میشود
بغض سوزان جانشین عشق خوبان میشود
عشق در دلم  همچون درختان میشود
ریشه ام در خاک و نگهی پر عشق میشوم

بابک مغازه ای

موج چشمانش

موج چشمانش
شروع فصل شاعرهاست
رقص موهایش شروع
امواج آشوب رویاهاست
گذر از عطر تنش
که مغلوبی دلهاست
برق لبهایش حس هجوم
شرم بی پرواست

بابک مغازه ای

خیره به چشمانم شو

خیره به چشمانم شو
رو به تلخ ترین زهر شعرها
نگاهت را بر نگردان از من
پلک نزن پاک نکن
لحظه های نابم را
من غلط کردم و در چشمت
خواهرانگی ها یافتم
تو بی من بدنبال هزاران برادر
با عشق تمام هستی را بغل کردم
تو بفکر کدامین گناهی
با نگاه خویش نیندیش مرا
من جهان را بوسه زدم
تو بنده ی کدامین خدایی
خدایم همان انسانیت
نه سجده,عقده یا جهنم دارد
سه جمله مقدس دارد
عشق و درک و آغوش
حسرت است که مرا دارد


بابک مغازه ای