یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من برمی خیزم!

شادی تو بی رحم است و بزرگوار،
نفست در دست های خالی من ترانه و سبزی است
من برمی خیزم!
چراغی در دست
چراغی در دلم.
زنگار روحم را صیقل می زنم
آینه ئی برابر آینه ات می گذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم.

شاملو

ای آب روشن

 ای آبِ روشن


 تو را با معیارِ عطش می‌سنجم...


                                         « احمد شاملو »

199

یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم

که یک روز ابری پوشیدمش

و موقع بازگشت به خانه باران گرفت ...

گِلی شد

و من بی خیال پی اش را نگرفتم

به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود ولی نشد ...

بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛

حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !!!

آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت :

این لباس چِرک مرده شده !

گفت : بعضی لکه ها دیر که شود ، می میرند ؛

باید تا زنده اند پاک شوند!

چرک مُرده شد ...

و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت !

بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید !

حواست که نباشد لکه می شود ؛ لکه اش می کنند !!!

وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری ، می شود چرک ...

به قول صاحب خشکشویی :

لکه را تا تازه است ، تا زنده است ، باید شست و پاک کرد ...!


" احمد شاملو"

188

من عابر بیابان بی کسی ام..


که از وحشت تنهایی خود


فریاد می زند..


"احمدشاملو"


185

زیباترین حرفت را بگو

شکنجه پنهان سکوتتت را آشکاره کن

و هراس مدار از آنکه بگویند

ترانه ای بیهوده میخوانید

چرا که ترانه ما

ترانه بیهودگی نیست

"چرا که عشق حرفی بیهوده نیست"


* احمد شاملو