یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

میرسد روزی که میخوانی مرا ,

میرسد روزی که   میخوانی مرا ,
خُفته ام در زیرِ آواری زِ خاک

میدود چشمت براین اشعارِ من ,
میشوی  از رفتنم  اندوهناک


مثلِ آنانی که قبلا رفته اند ,
از بسیطِ خاک پنهان گشته ام

زنده ای اما تو , ومن بعدِ تو ,
پیکری بی‌حس و بیجان گشته ام

فکرم اما در خیالت میدود ,
واژه از بس در جهانت سُفته ام

تازه میفهمی که وقت بودنم ,
تا چه حد غمگینم و آشفته ام

تازه میفهمی که غوغا کرده ام ,
خطی از احساس برپا کرده ام


هستم اما در دلت جایم نبود,
وقتِ رفتن در دلت جا کرده ام

ای که افسوسم خوری در وقتِ مرگ ,
هستم اکنون , بوُد وهَستم را ببین

یک جهان مهرت به دل دارم کنون ,
چوُن گذاری عشقِ خود در آستین ؟!

اعتباری بر نَفَس, بر عمر نیست ,
آنکه میماند در این کاشانه کیست ؟

از محبت , عشق از بودن بگو ,
تا بگویندَت   که او فرزانه زیست

ابوالقاسم الوندی