یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

می کِشد حُسنَت مرا ، سوی رُخ زیبای تو

می کِشد حُسنَت مرا ، سوی رُخ زیبای تو
لیلیِ سرگشته ام ، در پهنه ی صحرای تو

این منم افتاده در طوفانِ اقیانوس عشق
غرق گشتم عاقبت ، در عشق ناپیدای تو

در هوای وصل تو ، بیمارِ تبدارت منم
درد من درمان شود ، بادیدن سیمای تو

ماه بودی آسمان عشق مارا نازنین
من نمی بینم چرا مهتابیِ شب‌های تو ؟!

رو مگیر از من که مشتاقم ببینم بارها
چشم مست و گوشه ی ابروی بی همتای تو

بازهم تکرار کن . حرف و حدیث بوسه را
تا شوم از جان و دل ، سرگشته و شیدای تو

گفته بودی ، عاشقِ مسکین و هجران دیده ام
در فِراقت همچو گل پژمرده شد لیلای تو

یار من بودی چرا بیگانه گشتی بادلم ؟
تب گرفته جان من ، می سوزم از سودای تو

قلب من خون کرده ای ، در فکر درمان نیستی
تا چه آید بر سرم ، از آتش رؤیای تو

من گذشتم از تو و از عشق نافرجام اگر
نیستم دیگر اسیر وعده ی فردای تو


فریبا دلال

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد