ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
آخرین روزهای سر ماهم گذشت
سرد و سور اما گذشت
خشک و تر اما گذشت
چندتن از پیران کوهستان ما، از ما گرفت
در عوض در دامن کوه، تحفه اش را جا نهاد
آخرین مهتاب بهمن که رسید
اَختران آسمان
همچو یاقوتان ریز
میدرخشیدند در زیر و بر این آسمان
واپسین ساعات شب
وانگهی که جوهر کِیوان درون جام ناهید نطفه بست
مَه کِل کشید و قصه های عشقِ اَفلاک را سرود
خور چو بر تختش نشست
آن شراب دار جوان
خوشه ای از اَختران را برگزید
بر لب سوزان و خشکِ شمسْ، چکاند و شعله های تابشش بر گردن بانوی کوهستان خزید
سینه هایش پر شد از آب حیات
میچکید بر شانه ی دار بلوط
قاصدی از تنگِ کوه بالا جهید
بر سینه ی تختی بلند، ایستاد و فریاد در دل کوه بر کشید:
تیر و مرداد مَه به اسفند می رسد
بذر ما دارد به خرمن می رسد
دوشیزه ی زیبای کوه
درد زایش از لبانش درکشید
جیغ و دادش سنگ کوه را می شکافت
قابله اما صبور
ناگهان کُهزاد
از آن دریای تنگارو کبود
سر برکشید و دیده در دنیا گشود
قابله قوزک پایش را فشرد
بالا کشید اورا معلق در هوا:
ای زاده ی کوه خدا
فرق آن دنیا و این دنیا تو دانی در چه بود؟
آن جهانِ سرد و نمناک و سیاه
عاری از اندوه و بیم و درد بود
این جهان هم سرد و هم گرم است پر از نور خدا
مادرش او را در آغوشش کشید:
کُهزاد من
غصه نخور
در دل کوه خدا جا برای زندگی بی انتهاست.
امیر عالیشاهی
زیر پایت سنگ فرشِ دل چنین افتاده بود
قصد من از دیدنت تنها نگاهی ساده بود
کاش آن شب زل نمی زد چشمهایم سمت تو
خود گمان کردم نگاهت هم به من دل داده بود
تازه فهمیدم که دنیا یک سرابی بیش نیست
عشق بازی های تو تقصیر جام و باده بود
یک شب از دل عشق خود را هدیه دادم خوب من
عذر می خواهم که دل اینگونه پاک و ساده بود
می روی از یاد من اما پُرم از خاطرت
می روی اما بدان در تو دلی جا مانده بود
لیدانظری