ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
هزاران نور در آسمان شب
هر کدام نوید از دنیایی عظیم
هزاران جاندار بزرگ و کوچک
هر کدام نشانه ای از نظمی بی نظیر
من اندر این جهان بی نهایت
ذره ای گرد و غبارم
گر بمیرم، تکه برگی، قطره اشکی، ذره خاکی بر نخواهد خواست
پس دلیل زندگی خود ندانم
چرا هستم؟
چرا باشم؟
اگر با رفتنم، به بارانی به بادی ردپایم ، نیست خواهد شد.
در این دنیا
چون انسان ندیدم دیو و هیولا
و چون انسان ندیدم نوری هویدا
در این دنیا
بعضی دیو ها، آدم نمایی میکنند
بعضی اهریمن اند و خون خواری میکنند
بعضی کلاغ اند و سر در زندگی دیگران دارند
و بعضی ماهی ، خوبی هایت کمتر از آنی به فراموشی سپارند
بهر چیست زیستن گر نباشیم آدمی
پس...
در تلاشم تا بسازم من بهشتی از کار خوبم
نه برای دوری آتش دوزخ
نه برای مستی آن باغ سرسبز
بلکه برای تکه لبخند یک آدم بیکس
و برای آرامش یک پدر بعد از کار بی حد و سخت
و برای کودکانی که ،سطل زباله ،میز شام خود کردند
و برای چشمان خشک آدمایی که دیگر اشک ندارند
بیا تا با رگ و خون عهد بندیم
عهد بندیم تا بمانیم آدمی
همدمی با دیگری ، شمشیر زبان در غلافی آهنین
بیا آب باشیم و زلال
آفتابی بینظیر بر گل های سر به زیر
بیا باشیم شاخه های یک درخت ، سایه بانی برای رهگذر
بیا تا جایگاه آدمی تا آسمان ها بالا بریم
محمودرضا شجاعی