یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بهارمن سر زدی به من

بهارمن سر زدی به من
قدمت
پرباراست
شانه هایم‌پراز گل
لب هایم انگور بارمی دهد
در پستوی شعرم
خمرهِ شرابیست فکرت
جمله مست میشود
قلم شرب خمر میکند
ونبودنت گاهی شلاقم میزند
زخم میشودجایت
می بوسمت
و دوباره روی طاقچه باغچه م
آبش میدهم
شایددرگذر پاییزی
گذرت به زخم کهنه
دیوار چین خاطراتت افتاد
هروقت آمدی برام کمی تمشک وحشی
با عطر چشمانت بیاور
اینجا کسی مزه دهانش را دوخته به لمس نگاهت


سمیه معمری ویرثق

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد