یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

محجور خیالت شده ام

محجور خیالت شده ام
قیمم شو
تا جور دیگر
بار دیگراثبات کنم
این دیوانگی را... .

*************************


محبوس نگاهت شده م
بی برگشت
هیچ قیدی مرا آزاد نکرد از
فکر خیالت... .

.........................................
زنجیر زده م
پای خیالم
تمرد می‌کند خودکار
زو می کشد
پابند مکانم
زووو زوو
شعر می سراید
جی پی اس مفقود الاثر
احساسم

سمیه معمری ویرثق

بهارمن سر زدی به من

بهارمن سر زدی به من
قدمت
پرباراست
شانه هایم‌پراز گل
لب هایم انگور بارمی دهد
در پستوی شعرم
خمرهِ شرابیست فکرت
جمله مست میشود
قلم شرب خمر میکند
ونبودنت گاهی شلاقم میزند
زخم میشودجایت
می بوسمت
و دوباره روی طاقچه باغچه م
آبش میدهم
شایددرگذر پاییزی
گذرت به زخم کهنه
دیوار چین خاطراتت افتاد
هروقت آمدی برام کمی تمشک وحشی
با عطر چشمانت بیاور
اینجا کسی مزه دهانش را دوخته به لمس نگاهت


سمیه معمری ویرثق

پشت لبش سبز نشده بود

پشت لبش سبز نشده بود
آن روز که دهانش بوی من را می داد
ودهان من را
می بوئیدن
که مبادا عشقی را مزه کنم
و کله مان درست بوی قرمه سبزی می داد
وتازه صامت مصوت ها راه را می‌شناختیم
آن راهی که چراغش قرمزبود
قرمز ماند
و بااحتیاطی پاییز گونه
هرگز چراغش
سبزنشد... .


سمیه معمری ویرثق

داد بزن

داد بزن
سیلی بزن
لابه لای افکارت
هر چه داری نثارخیالم کن
ندیده ام . یکجاشنیده م
بزرگ ترین دیوارجهان
دیوارچین است
پا بذارروی دیواردلم
توجهان کسی هستی
که ایستاده
دیوارش از همه  ی
دیوارها
کوتاه تر است
درحصارقلعه سرزمین تو


سمیه معمری ویرثق

ارتفاع داشت بلند بود

ارتفاع داشت
بلند بود

جرات میخاست
که دستم به قامت
سرخ
لب هایش برسد... .


سمیه معمری ویرثق

با کل زنبیل های حصیری شهر

با کل زنبیل های حصیری شهر
آمدَم
تا خواستم از لب هایش
بوسه بچینم
گفتند :سبز است
بیمار می کند
این عشق نرسیده
هنوز کال کال است...


سمیه معمری ویرثق

بگذار من را ب جزیره متروکه

بگذار من را
ب جزیره متروکه
کانت تبعیدکنند
خیال توکه باشد
همه ی عناصر جرمم تکمیل تکمیل است


سمیه معمری ویرثق