یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

رنگ و رو رفت

رنگ و رو رفت
در تاخیر
و تامل
پشت پنجره ای رو به دیوار
قطره های بارانش واریس گرفت
و درختانش طاس و با اضافه وزن
در تراکم
لخته های خون برگهای رگ به رگ شده ای
یکی یکی مردند
چون صدفی که شن بر می دارد
روی تورم عاطفه اش
پیله بست
در خلوت و تنهایی ولی هشیار و نه مست
من از اندیشه ی نافذ
میگویم
از آن بذر بته شده
که در نگرش ، کلی ست که به هر جزء
محیط ست
از ژرفای پرورش رها کردنی
میگویم
که سرشار شده از
لال بازی
چیزی در بساط نداشتم
جز شوق
و نشسته بودم کنار فهرستی از گلایه ها که سر به فلک میزد
و محبت مدام از چشمانم فرو می ریخت
من از شوق وصل میگویم
که درد می آفریند
و اگر
در زمستان آدمها
بهاری و در وضعی خاص گیر نمیکنی(حالات معنوی)
شاید
باید
که
صورت حسابهایی را بپردازی (توبه ، عذرخواهی)
من حصیر زیر پای حبیبم
که گاه
صورتم را در آب
میشویم
آبی که متعلق به اوست
و تعلق به هیچ ندارد
چون گل آلوده برکه ای که از رود میگوید
.
.
به چه تشبیه کنم یار دل انگیزم را
برکه ای بودم چون سیل گذر کرد از من


فرهاد بیداری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد