یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ناپخته شعری

ناپخته شعری
بیم شروع دارد و رنگین کمان عاطفه
می بافد و سفر
میشود
آغاز
به زور دلتنگی
با ابیاتی اشتباه در اشتباه
امید را هم قافیه با بعید میکند
و دیوار بی پنجره را
بر سر شوریده ای آوار
آنجا
غنیمتی از فیض الهی نشسته در محراب
چون ذکری
که چنگ بر دل تنگ مینواخت
و از رواق منظر چشم
خلوتی یافته بود
آنکه بدون پا گام بر می دارد
و بدون لب
سخن میگوید
و بدون گوش میشنود
در هوای عارفانه ی مبهمی
گویی چون صدایی
در کوچه ای
پیچید و کسی شنید
شیخی از اهل سماوات خواهد پرید
که قلبش
به رنگ طلوع

و قلمش رگ برگی از حادثه های غروب
دستها
بر چشم ها
سایبان گردد از فراغ او
خزان که به قلم هجوم آورد
از فصلی
به فصلی دیگر رجوع خواهدکرد
و سنگ نمی داند
که به پنجره ای چمدان بسته خواهد خورد
و صاحب قلم
قلمی را در دوات مهر خویش
فرو خواهد برد
و شعر ناپخته ای پخته خواهد شد
کیسه ای بافته
پر از مرواریدهای اهل زمین
بر تن خسته اش
که چون قصیده ای دست و پا بریده
یک دل سیر
برای قیمش خواهم خواند


فرهاد بیداری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد