ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
گفتم که بر زمین آیم چنین و چنان کنم اما نشد
بهر بودنم شادی نمایم چنین و چنان کنم اما نشد
زندگی شیرین و بهترین و زیباترین لحظه هاست
من که اینقدر آسان آیم چنین و چنان کنم اما نشد
لحظه ها را قدر دانم شعر میسرایم میخندم
با خنده بر جهان ایم چنین و چنان کنم اما نشد
لب به می بستم تا که شیرینی و گل افشان کنم
اینقدر شیرین برایم چنین و چنان کنم اما نشد
گشت فارغ از جهان این عمر فرسنگها به دور
چون به گلستان ایم چنین و چنان کنم اما نشد
دوستان قدر لحظه ها تان بدانید خوب خوب
خوب تر جان فزایم چنین و چنان کنم اما نشد
شهر را آذین کنید از بهر مستی و سر مستی یار
چون بر شهر برایم چنین و چنان کنم اما نشد
این شدنها و نا شدن ها لحظه های عمر ماست
دریا این شعر سرایم چنین و چنان کنم اما نشد
سیاوش دریابار