یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

مانند خوره عشق تو افتاده به جانم

مانند خوره عشق تو افتاده به جانم
جارم زده مهرت که‌ ببندم چمدانم

سویت بکشم پر چو پرستوی مهاجر
دیگر نتوان منگ‌ و سرآسیمه بمانم

آواره و ماتم زده و بی کس و تنها
با خاطری افسرده‌ در اردوی‌ خزانم

بیچاره دلم با تپشش زمزمه دارد
دیوانه و عاشق شده شاید به گمانم

یک بار تو را دیدم وشیدای توگشتم
یک عمر برآشفته دل و در هیجانم

زیبنده نباشدکه تو باگوشه‌ی‌چشمت
بازی بکنی این همه با روح و‌ روانم

آتش به‌وجودم بزن‌ای‌شعله‌ی‌سرکش
تا آن که نماند اثر از نام و نشانم

بانو عسلم از شر و شور تب عشقت
دل پیش تو می باشد و اما نگرانم


علی قیصری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد