یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

شب بود و خیالت به سرم هی دَوَران کرد

شب بود و خیالت به سرم هی دَوَران کرد
آشفته دلی را خبر از بی خبران کرد

دل در طلبت خانه ی ویرانه ی غم شد
آهی ز غمش آمد و بر سینه روان کرد

این سینه که جولان گه و کاشانه ی عشق است
اندوه خودش را به گلویم ضربان کرد

تا حنجره بی تاب شد از آه درون سوز
شد نغمه ی جان سوز و نوایش به زبان کرد

با لحن جگر سوز زبان راوی غم شد
آشفتگی ام را ز سر و سینه عیان کرد

خواندم غزل هجر تو را در دل این شب
ای وای چه آمد به سرم ز آنچه زبان کرد

شد دیده ام از اشک روان بستر جیحون
مژگان بهاری مرا رنگ خزان کرد

افسوس ندیدی ز خیالی چه خبر شد
کز سینه ام افشرد و ز چشمم فوران کرد

علی کسرائی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد