ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
برخلاف میل باطنی و علاقه ی قلبی ام به تاریکی و سایه،
در تاریکی نابینایی تمام عیار بودم
در تاریکی دنبال بخشی پست از زندگی دیگرانی بودم که میخواستم شفا و علاج دردشان باشم،
امان،
امان،
شرمم باد
من به تاریکی و پستی ها کم لطفی کردم و در حقشان بسی ناحقی
من اصلی ترین قانون تاریکی را زیر پا گذاشتم
اینکه با چراغی خاموش وارد دنیایش شوم
اندرون تاریکی خفاش هایی را یافتم که از من گریزانند،
گویی نور روز یا آفتاب را دیده اند
از حق نگذرم،
تعدادی از ایشان نزد من آمدند تا مرهمی بر دردشان یابم،
اما آنان نیز خفاش هایی بودند که فرزند نامشروع تاریکی بودند و از ابتدا نیز به اشتباه به این غار و دیار آمده بودند
درست مثل جوجه اردکی زشت که اولش انزجار برانگیز است و فکر میکند متعلق است به تاریکی اما در نهایت میرود پی زندگی با شکوهش
تاریکی از این منظر مدیون من است که فرزندان ناخلفش را روانه نور ساختم،
اما،
اما هنوز باید در این تاریکی بمانم.
دنیای نور اعجاب انگیز است و حیرت آور،
اما وقت آن است که من نیز نابینا شوم تا بتوانم شفای درد
بیماران تاریکی باشم
اگر طبیب تاریکی باشم،
اگر دنباله روی شرط اول تاریکی باشم،
نور خودم را خاموش کنم و از دیگر اشکال شفابخشی بهرمند شوم،
آنوقت نیازی به هدایت شر نیست
میتوان بی جنگ و جدال،
تنها با عشق و محبت،
این دو جهان را متصل کرد
عشق رنگ و رویی ندارد،
عشق شفا میدهد،
چه پست باشی ژرف.....
طبیبان را شفا میباید،
اینکه دردمند از لشکر دیو است یا فرشته،
هیچ اهمیتی ندارد.
هم در تاریکی نور است و هم در نور تاریکی،
در من اما هیچکدام.
در من وجودیست که میخواهد آزاد و رها میان هزار و یک جهان
پرواز کند و بال هایش دمی را چون طاووسی هزار رنگ،
دمی دیگر را نیز چون زاغی مشکی،
در تاریکی و روشنایی جولان دهد و دانه ای را به موری که سردرگم است برساند و یا لاکپشتی را به کاشانه اش برد......
آرش غدیر