ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
به این روزگارِ بی اندیشگی
که کور سویِ فانوسها
گم است در هجمهٔ شب
و بادبانها
علیلند در تازیانه های طوفان
برای مقصود اندیشه ای باید کرد
در بن بستِ این بیراهه
راهی باید گشود
چراغی باید افروخت
به سوی زیستن، به سویِ عشق
از ماتمِ گریه ها باید گریخت
به جشنِ خنده ها باید رقصید
گیسوان را با نسیم صبا باید شست
تا عطر عاشقی
مست کند شمیم های افسرده را
آری باید به هوش زیست
عاشق شد حتی به اندیشه ای غریب
که به تنگ آمده از تنگنایِ این تاریکی
و
زندگی را با لذت مزه باید کرد
اگرچه به قدر ثانیه ای
علیزمان خانمحمدی