یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

لای کتاب شعرم

لای کتاب شعرم
پروین غزلش را
تمام کرده بود
و فروغ روی ایوان دلتنگی
چای می‌نوشید
حافظ برای عاشقان
فال می‌گرفت
و سعدی در کتاب گلستان
پند و اندرز می‌داد
و کاوشگر احساسم
چنان در بغل آرزوها گم شده بود
که خیال را
باور کرده بودم
مولانا آن شاعر یکتا
از لذت دیدار خدا می‌گفت
و زندگی را
در پرستشگاه خردمندان
در معرض دید
عاشقان قرار می‌داد
ناگهان طوفانی در گرفت
کتابم در دست باد
به تاراج رفت
و حس ناب کودکی‌هایم
در دامن باورها
فراموش شد
اکنون که
کتابهای فرزندانم را
در دست می‌گیرم
بوی زندگی را
حس نمی‌کنم
نوشته‌ها، نانوشته‌ها
در خزان پاییز
گم شده‌اند
و تنها در دنیای کودکی‌هایم
به انتظار خورشید
نشسته‌اند
برخیز و دوباره
از حافظ و مولانا
از خیام و آن فردوسی دانا
یادی کن
که در نگاه کودکانه ایران
آب زلال زندگی
پشت سد آرزوها
جا مانده است
برخیز و دوباره
با چای فروغ آواز بخوان
و با پروین هم کلام شو
و کنار رود سهراب بشین
که اندیشه ی دخترکان و پسرکان
سرزمینم، با فکر بی‌خردان
به تاراج رفته است.


راضیه بهلولیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد