یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چه زبان ها کز دیدنت لال شد

چه زبان ها کز دیدنت لال شد
چه چشم ها که خیره خال شد
چه دقیقه ها گذشت در انتظارت
چه ماه ها رفت و سال شد
چه کردی با عاشق ها کز عشقت
میان من و دگران جدال شد
تمام امید ها می رفت بر حضورت
چه شد آمدنت بسته احتمال شد
در خاطرم گذشت لحظه بودنت
حیف آنها هم خواب و خیال شد
روزها گذشت کوی جان دیدمت
خشنود که فرصت و مجال شد
به من تاختی زین گونه بی جهت
چه کردم ؟این برایم سوال شد
رمضان ها روزه گرفتم بر نهمت
واخ حاجتم روا نشد وشوال شد
به زندگی ام نیامدی بی معرفت
رسیدن به تو آرزویی محال شد


ذبیح الله مظاهری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد