ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
به من بگو که چگونه شرح دهم
طبیعت پشت پلکانت را
که نور را تولدی ست دیگر
و جهان را اکتشافی نو
عطش ظهر تابستان است
و عطر نارنج
به مشام مان می خورد
از تلاطم گیسوانت
به من بگو
نگاه محزون مهتاب را
چگونه شرح دهم
در شب های بی قراری
و لبان ترک خورده ی کویر را
چگونه دلیل آورم ؟
به من بگو آفتاب را
اگر خانه ای هست کجاست ؟
که همه منزل دارند
در این شب بی انتها
اندوه را چگونه درمان کنم
که سراپا درد بودم و جراحت
گریز از من که در من
در پی منی چون من می گردد را
جوابی هست در این خاک بی حاصل ؟
نغمه ی چکاوک را به یغما برده ایم
و مرغان عشق را به پشت میله تبعید
ما به شنیدن صدای خداوند
چندان هم مشتاق نبودیم
به من بگو
چگونه تو را در آغوش بگیرم من
تا بمیرم میان بازوانت
و دوباره زنده شوم
که مسیح هم از اعتبار نیفتد
مرا نوری شو
در این انبوه تاریکی
که دستانت اعجاز
و دهانت
سرمنشا همه ی رازهای هستی ست
با من سخن بگو
بگذار جهان جانی تازه بگیرد
و شهر
رخت عزا از تن برهاند...
شروین اعتمادی