یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به من بگو که چگونه شرح دهم

به من بگو که چگونه شرح دهم
طبیعت پشت پلکانت را
که نور را تولدی ست دیگر
و جهان را اکتشافی نو

عطش ظهر تابستان است
و عطر نارنج
به مشام مان می خورد
از تلاطم گیسوانت

به من بگو
نگاه محزون مهتاب را
چگونه شرح دهم
در شب های بی قراری
و لبان ترک خورده ی کویر را
چگونه دلیل آورم ؟

به من بگو آفتاب را
اگر خانه ای هست کجاست ؟
که همه منزل دارند
در این شب بی انتها

اندوه را چگونه درمان کنم
که سراپا درد بودم و جراحت
گریز از من که در من
در پی منی چون من می گردد را
جوابی هست در این خاک بی حاصل ؟

نغمه ی چکاوک را به یغما برده ایم
و مرغان عشق را به پشت میله تبعید
ما به شنیدن صدای خداوند
چندان هم مشتاق نبودیم

به من بگو
چگونه تو را در آغوش بگیرم من
تا بمیرم میان بازوانت
و دوباره زنده شوم
که مسیح هم از اعتبار نیفتد

مرا نوری شو
در این انبوه تاریکی
که دستانت اعجاز
و دهانت
سرمنشا همه ی رازهای هستی ست

با من سخن بگو
بگذار جهان جانی تازه بگیرد
و شهر
رخت عزا از تن برهاند...

شروین اعتمادی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد