ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بارشی داریم، نم نم
بر لبانِ خشکِ صحرا
تا نشیند، همچو دارو
میکند هر زخم درمان
بارشی دیگر شناسم
سیل جاری می نماید
رودِ آرام و زلالی
میکند یکباره طغیان
خوش نسیمی میشناسم
فصلِ تابستانِ گرمی
می وزد نرم و زُداید
خستگی را از تن و جان
تند بادی هم شناسم
چرخشیّ و برق آسا
بر تنِ عریان و زخمی
می زند شلّاقِ طوفان
آفتابی می شناسم
آخرِ فصل زمستان
می کند با گرمیِ خود
نوگلی را شاد وخندان
آفتابی گرم و سوزان
در کویری هم شناسم
تک درخت تشنه ای را
با درخشش کرده قربان
نهرِ آبی می شناسم
در میان بهتِ مردم
جانِ موسی تا رهاند
می شود مانندِ دالان
نهرِ پِر آبی دگر هم
می زند موج و خروشد
غرق، فرعونی کُنَد تا
می کند ناگه چه عصیان
هست انسانی که دائم
نیستش یک لحظه نادم
می کند بی غصّه و غم
زندگی با عشق، هر آن
آدمی هم می شناسم
در پیِ دیروز و فردا
حال را کرده رها و
می نماید تلخ دوران
انتخابش با من و تو
تا کدامینش بگردیم
تا رسانیمش چگونه
زندگانی را به پایان
اسماعیل پیغمبری کلات