یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

می‌دونی، داشتم فکر میکردم که

می‌دونی، داشتم فکر میکردم که من چه کار خوبی کردم که خدا تورو بهم هدیه داد 

یعنی اون کار چقدر میتونست خوب باشه که به عنوان پاداش بخواد تورو به من بده

تو معجزه من شدی،
شدی قایقی از نور تو اقیانوس تاریک زندگیم
شدی همون تک گل کوچولو تو زمین خشک و بی علف
شدی همون چشمه آب تو رودخونه ای که چندین ساله خشک شده
شدی همون لبخند روی لبی که سالهاست گریه کرده
شدی همون کسی که مهم نیست چقدر باهاش دعوا کردم و ازش دلخورم

 و میتونم همیشه بهش مثل بچه های دو ساله که به والدینشون پناه میبرن پناه ببرم

شدی همون کسی که همش دلم براش تنگ میشه
شدی همون حس خوشایند زمانی که با خستگی زیاد به سمت تختت میری
شدی حس دلپذیری که وقتی میبینی خوراکی مورد علاقه ت تو کابینته
اره، تو شدی تماااام حس های خوب دنیا برای من
و میدونم که اینا مال منن و کسی قرار نیست این حس هارو از من بگیره

مارال کناررودی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد