یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

زنگها برای که به صدا در میایند

زنگها برای که به صدا در میایند
شهری که در سکوت غم
در هیاهوی سرد نگاههای بی رحم
چشم ها همه در پشت نقاب
بر دهانها همه ماسک و حجاب
چشم ها از خشم قرمز و تنگ
دندانها روی هم‌ فشرده تر از سنگ
ساعت ِخواب است یا بیداری
کسی گوشش به ناقوس نیست
کسی خوابش به کابوس نیست
چند تا زنگ زد و ساعت چند است
یا چشمش به ساعت لوکس نیست
شهری که مردمش همه با هم‌ در قهر
جنگ است بین ستون های تبعیض
اسمهای تکراری پر فریب
آسمان گرفته و خزن انگیز
ابری است اما بدون بارش
تا با خود ببرد پلیدی را از شهر
گاهی رعد و برقی میزند در دل ابرها
بر پایه های ستون  ساخته تکراری
شهری که مردمش از هم هستند فراری
پاییز آمد و باز صدای ناقوس کلیسا
چه گذاشته در کاسه این زمانه ما
عجب صبری دارد این دل بیچاره ما
صدای غرش ابرها، شاید بزند رگباری
باز چه خوش باور بود دل ساده ما
چهار فصل خیال و در باور اندیشه ما
بزن باران بزن خیسم کن آبم کن ترم‌کن...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد