یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ای به دستانت درفش آشتی

ای به دستانت درفش آشتی

در کویرم بذر مستی کاشتی

قصه ای بودی به نام زندگی

هرچه زیبا بود یکجا داشتی

تا دمی ناساز بر سازت زدم

از میان ناکوک ها برداشتی

طبلِ آرامش به اقلیمم زدی

مهربانی روی هم انباشتی

شمعِ لرزانم به خاموشی رسید

پرچمی از روشنی افراشتی

واژه هایت دفتر جانم گرفت

ذره ذره همدلم پنداشتی

آنقَدَر در من دمیدی عاقبت

ریشه در دشتِ خیالم کاشتی

محمدمحسن خادم پور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد