یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چشم بستی بر من و خود را چه بد دادی به باد

چشم بستی بر من و خود را چه بد دادی به باد
با خودت رو راستی را , راستی بردی ز یاد

دام چشمان سیاه و سینه ای بی حد و حصر
مست , مجنون خو و شیدا پروری هر آن بیاد

شام تا صبح سحر آواره ام داری و بعد
خنده بر لب می نمایی با رقیبان شادِ شاد

با دو روئی از دو راهی ها گذر کردی و وه
باورت نآمد ز درد یار مخلص , همچو باد

رسم این دنیا بغیر از این دو رویی ها نبود
وای بر حال هر آن با نابکاران دست داد.


قاسم رندی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد