یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

خوابم درست مثل «تـ♥ـو را می برند» بود

خوابم درست مثل «تــو را می برند» بود
فریاد های مـ♡ـن بــه کجـــا می رسند بود

تردید چشم هــــــای تــو مثل غریبه هـــا
وقتی کــــــــــه چشمهای مرا می دوند بود

خوابم پرید ثانیه ها....تیک...تـــــاک .... تیک
ساعت بـــه وقت عقربـــه آبـــاد چند بــود..؟

وقت دوازده عدد گنــــــــــــــگ مــــی دوند
وقت هزار ثانیه گــــــــــــم می شوند بود

آن شب کـــــه قرص ماه نخوردند ابرها..!
درد ستــاره هـــــای مرا می کشند بود

یک لنگه کفش قرمــز جاماند پشت در
در کوچه رد پای «تــو را می برند» بود

مهدی فرجی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد