ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
و من خسته بودم
و شاید، خسته تر از آهی که در عمقِ حنجره
همسایه ی حسرت است
و تنها، به تنهاییِ اشکی زلال که یکباره تسلیم گشت و رها شد
آنقَدَر از تکرارِ واژه ها دلم گرفته بود
و سنگینی لحظه ها باری به دوشم نشانده بود
و وقتی که شب بود و ماه بود و من
دست شستم و ذکر را
با رنگِ خالصانه به نجوا کشاندم
و انگشتریِ لاجورد را
با شور و اشتیاقِ رسیدن به اقتدار
بر دستِ خود چو میهمانِ عزیزی نشاندم
زینب زرمسلک