ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
من دیگر هیچ اعتمادی به قلب و دلم ندارم !
نمیدانم چه اسمی دارد این
" بی حسی هایِ دردآور "
بعضی وقت ها جایِ خالی هیچ کسی را حس نمی کنم
و می گویم : همان بهتر که نیست !
امّا بعضی از روزها دلتنگ می شوم
جوری که می نشینم و عکس هایش را نگاه می کنم ،
جوری که اشک هایم بند نمی آیند
و بغضم گلوام را فشار میدهد ...
گاهی ازاین حالِ تنهایی خوشحالم ،
امّا گاهی وقت ها همین تنهایی به جانم می افتد
و جانم را می گیرد ...
این بی حسی ها خیلی دردآورند ...