خواستم باور کنم که میشود
مردم اینجا را با حرف مداوا کنم
اما آنها دردشان را دوست دارند
و گویا به آن زخم احتیاج دارند
تا هرشب با ناخنشان
روی آن را بخراشند.
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بهشت جای خود را دارد و
من آنقدر خستهام که دیگر
یارای لذت بردن ندارم
حتی در آنجا...
شیطان و خدا
ژان پل سارتر
تمام زندگی ام پشت سرم است.
تمامش را می بینم
شکلش را و حرکات آرامش را که مرا تا اینجا کشانده اند می بینم.
مطلب کمی می شود درباره اش گفت: بازی باخته ای است، فقط همین...
ژان پل سارتر