ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
آن لحظه که حسرت مرا هی دار میزد
بر قامتم برگ صنوبر زار میزد
شاید که هر دو خسته ی یک راه بودیم
چون هر نگاهش در نگاهم جار میزد
آن شب دلم دریاچهای از موج خون بود
شاید خدا پارو به نام یار می زد
شاید تمام مشق همزادم غلط بود
این شبهه بر وجدان من هشدار میزد
هر لحظه در افکار خود پیچیدم از درد
گویی که در پیله مرا یک مار میزد
پروانه آجورلو
از لحظه ی بیگانه شدن می ترسم
وز دست جدا شده ز تن می ترسم
ای بغض نفس گیر تو هم یاری کن
کز غنچه ی پرپر به کفن می ترسم
پروانه آجورلو
من را به پای عاشقی هایت صدا کردی
وانگه به درد لاعلاجی مبتلا کردی
هم زندگانی هم جوانی را تلف کردم
اما مرا در پیش چشمانم فدا کردی
گفتی برای با تو بودن سخت تب دارم
هی زخم بر جانم زدی و هی دعا کردی
من سوختم در هر نفس آیینه هم شاهد
وقتی به جرم عاشقی بر من جفا کردی
از غصه می پیچیم به خود پروانه ام، آری
کم کم برای سوختن آتش به پا کردی؟
پروانه آجورلو
من در خیالم با تو در جنگم
اما کنارت با تو یکرنگم
شاید که جنگ با نباید ها
کابوس هر شب بوده، دلسنگم
هر لحظه با خود در خودم تنها
در کوچه های بی تو می لنگم
شاید نیازم دیدنت باشد
باید بفهمی با تو همسنگم
من با نگاهت غرق آرامش
در هر نبودت تاری از چنگم
اشکم دوباره میچکد بر تار
باید بدانی بی تو دلتنگم
زنگ سقوط دانه ی اشکم
دانی شود ناقوس بی برگم؟؟؟
آیا به گوشت می رسد هر دم
پروانه ای بی حال و بی رنگم؟؟؟
پروانه آجورلو
آخر مرا به بند می کشی و رام می کنی
وقتی هوای بوسه ی بر جام می کنی
مطلوبتر ز جان شده و بی تأملی
با آیه های عشق مرا خام می کنی
حوای خفته در دل زندان زهد را
دیوانه ای نمودی و در دام می کنی
معشوق شعر من شده ای ای تمام من
رسوای پیش مردم و بدنام می کنی
پروانه بین دچار تو گردید ماه من
آتش به جان نموده و آرام می کنی؟
پروانه آجورلو
حاشا نکن جانم!
فاصله بین نبض عاشقانه های تو
تا احساس نیلوفری من
نفس های بارانی است
که به پشت پنجره احساسم تکیه زده...
پروانه آجورلو
بی امان از درد خود نالیده ام
بی تو در دامان غم خوابیده ام
بیقراری می کند با من دلم
در نبودت ابرم و باریده ام
دل تمنای وصالت می کند
من دمادم شوکران نوشیده ام
با تو بودن آرزویی شد محال
بی گمان از عمق جان پوسیده ام
روز و شب در باورم زندانی ام
از جنون و عاشقی ترسیده ام
من صدایت می زنم در این قفس
از غمت پروانه وش چرخیده ام
پروانه آجورلو