ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نشسته ام کنار جویبار دلتنگی ام:
هیجان آب,
و ترس سنگ ها,
رقص قطرات آب زیر نور,
می اندازم قایق کاغذی ام را به
آب
و روی آن می نویسم برگرد
می دانم,
می دانم او دیگر برنمی گردد
این همایشی بود در دلم
.....
قدم می زند او
زیر نور ماه
روی مردمک های خیابان
وحید پاکرو
تو را از خود دور کردن
همچو مرگ است
همچون شنا کردن در مرداب,
قایقدل را به گِل کشاندن ,
ماهی ها را به پیاده روی بردن,
نهنگ ها را به اصطبل بستن است.
وجلبک و خزه ها را در آسمان رها کردن ,
بی تو چرخه نمی چرخد...
جای خالی ات چه طوفانییست
نبودنت نهان کردن عروس دریایی در چاله است
و هشت پا را به مهمانی عنکبوت بردن است
کاش بر می گشتی وجهان بِکر به
تماشایت می نشست
و من گرد و غبار نمی پاشیدم بر تن دریا
برگرد
برگرد تا چرخه بچرخد
و درک کن دوست داشتنم را
وحید پاکرو
دلم دریاست مواج و طوفانی
تو ساحل هستی و آرام و پنهانی
منم غمگین و دل مرده
در این غوغای حیرانی
مرا درکش از این بحر پریشانی
که من آغوش می خواهم در این دریای ویرانی
وحید پاکرو