ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
درهای خانه قلبم را
باز می گذارم
تا
" خوشبختی "
همچون مسافری خسته از راه
در
آنجا ، کمی بیاساید
مهناز چالاکی
روزگار من
قصهی زندگی , با تو را
کم دارد
به من بگو
دلتنگی هایم را , چگونه تسکین دهم
وقتی ردِّ نفسهایت
در تنم نیست
مهناز چالاکی
غریب ام
همچون
خاور میانه
که
هر روز
کودتا می کند , در من
نگاه همیشه مهربانت
مهناز چالاکی
به هوای بودنت
هنوز هم
از مرز تمام شدن ها ، میگذرم
هراسی ندارم ، از سلاح سرد تنهایی
میدانم دلتنگی
بیقراریِ تلخی ست در رؤیای ِخیس
دریغا و درد
گویا
زندگی همین است !!!!
مهناز چالاکی
در سکوت خیالم
و در صبحی تازه نفس
از پشت پنجره ها تو را میبینم
که بر امواج نور
طعم بهار را
در نگاه هر درخت شکوفا می کنی
و من ، با نگاه باران زده
به تو می اندیشم
مهناز چالاکی
آمدم از دور دست ها
از پشت پنجره انتظار
تا در ذهن شیشه مه گرفته
چشمهایِ بی قرارِم
رهایی یابد ، از غصه پر قصه
مهناز چالاکی
هیاهوی ست در خیالم
بی صدا
در ازدحام خلوت شب
شبح خاطرات ، بر ذهن خسته من میاید
میترسم روزی فرا برسد
بدون نوازش خورشید
زیر سنگینی نگاه ماه ، خاموش شوم
مهناز چالاکی
گاهی وقتها باید آمد
و چیزی گفته شود
که فراتر از عشق باشد
چشم به راه معجزه ام
تو خواهی آمد و
دهان تاریکترین پنجره دنیا را خواهی بست
مهناز چالاکی