ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دل سوی مهر میکشد و مهر سوی دل
جایی که مهر نیست مکن جستجوی دل
دشنام تلخ و روی ترش دلنشینترست
ما را ز خندهای که نباشد ز روی دل
#ملک_الشعرا_بهار
در زلف تو آشوب زَمَن می بینم
بیگانه نبیند آنچه من می بینم
او پیچ و خم و تاب و گره می نگرد
من بخت سیاه خویشتن می بینم
ملک الشعرای بهار
گفتم به قتل من چه بود عذر آن نگار؟
گفتند خوی سرکش او عذرخواه اوست
گفتم بغیر عشق چه باشد گناه من
گفتند زندگانی عاشق گناه اوست
#ملک_الشعرای_بهار
بر دل من گشت عشق نیکوان فرمانروا
اشک سرخ من دلیل و رنگ زرد من گوا
نیستی رنگم چنین و نیستی اشکم چنان
گر بر این دل نیستی عشق بتان فرمانروا
تا شدم با مهر آن نامهربان دلبر، قرین
تا شدم با عشق آن ناپارسا یار آشنا
مهربان بودم، به جان خود شدم نامهربان
پارسا بودم، به کار دین شدم ناپارسا
شد دژم جان من از نیرنگ آن چشم دژم
شد دوتا پشت من از افسون آن زلف دوتا
از دل عاشق به عشق اندر درختی بردمد
کش برآید جاودان برگ و بر از رنج و عنا
تن اسیر عشق اگرکردم غمی گشتم غمی
دل به دست یار اگر دادم خطا کردم خطا
چاره ی خود را ندانم من بهعشق اندرکنون
بنده ی مسکین چه داند کرد پیش پادشا
در بلای عشق اگر ماندم نیندیشم همی
کافرین شهریار از من بگرداند بلا
ملکالشعرای بهار
اقــــــوام روزگـــــار به اخــــلاق زنـــدهاند
قومی که گشت فاقد اخلاق، مردنیست
تجربت شدکه ز هجران نتوان رست به صبر
زان که دردیست صبوری که به درمان ماند
هرکهرا نیست به دل عشق و به سر سودایی
حیوانی است منافق که به انسان ماند
#ملک_الشعرای_بهار