یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تو از اول سلامت پاسخ بدرود با خود داشت

تو از اول سلامت پاسخ بدرود با خود داشت
اگر چه سِحر صوتت جذبه‌ی داوود با خود داشت
بهشتت سبزتر از وعده‌‌ی شدّاد بود
اما برایم برگ‌برگش، دوزخ نمرود با خود داشت
ببخشایم اگر بستم دگر پلک تماشا را
که رقص شعله‌ات در پیچ و تابش دود با خود داشت
سیاوش‌وار بیرون آمدم از امتحان گرچه
دل سودابه‌سانت هر چه آتش بود با خود داشت
مرا با برکه‌ام بگذار، دریا ارمغان تو
بگو جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت

- محمد علی بهمنی

قانعم! بیشتر از این چه بخواهم از تو؟

قانعم! بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت ترین زلزله ها را

محمدعلی بهمنی

شبانه های مرا می شود سحر باشی؟

شبانه های مرا می شود سحر باشی؟
و میشود که از این نیز خوبتر باشی ؟

تداوم من و دریا و آسمان با تو
همیشگی ست اگر هم تو رهگذر باشی

نیازمند توام مثل زخم لب بسته
خوشاتر آنکه تو گهگاه نیشتر باشی

غروب و سوختن ابر و من تماشایی ست
ولی مباد تو این گونه شعله ور باشی


ببین چه دل خوشی ساده ای: همینم بس
که یاد من به هر اندازه مختصر باشی

چقدر دفترکم رنگ و روح می گیرد
تو در حواشی این متن هم اگر باشی

دوباره جذبه به پرواز میدهد شعرم
کبوتران مرا گر تو بال و پر باشی

نگاه می کنی و من ز شوق می میرم
همیشه بهر من ای چشم خوش خبر باشی


من عاشق خطری با توام خوشا آن روز
که بی دریغ تو هم عاشق خطر باشی

از نگاه روی تو، دل سیر می‌گردد مگر؟

از نگاه روی تو، دل سیر می‌گردد مگر؟
آخر آدم با تو باشد، پیر می‌گردد مگر؟

| محمد علی بهمنی |

خوب ترین حادثه می دانَمَت ...

خوب ترین حادثه می دانَمَت ...
خوب ترین حادثه می دانی ام !

رسیده که باشی

رسیده که باشی

طعم‌ات اشتهای خاک را باز می‌کند

نارس هم ـ فرقی نمی‌کند

تنها بی‌اشتها جویده می‌شوی


محمد علی بهمنی

قهوه‌ات را بنوش و باور کن

‌قهوه‌ات را بنوش و باور کن
من به فنجانِ تو نمی‌گنجم