ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
خورشید
نصفه نیمه برآمد
گویی هوای حوصلهاش ابری است.
(سید علی میرافضلی)
سلام خستگیام!
سلام ای نفسِ هرز رفته در فریاد
سلام ای جگر زخم دیده از یاران!
به آفتابِ لبِ بام
بهجز سلام چه باید گفت
و این دریچه که رو دست خورده از باران؟
نه حَق حَقی که گلو را بدان بیاویزم
نه هِق هِقی حتّی.
کلید، خستهتر از قفل است
و قفل، بستهتر از دستهایِ بسیاران.
نه پلک را سفری میبَرند رؤیاها
نه شانه را خبری میدهند بیداران.
اگرچه باز دلم دست بر نمیدارد
از آب دادنِ گلدان
و دستمال کشیدن به شیشههای کثیف؛
ز سختجانیِ این مُردگان دلم خون است
برای خستگیام انفجار میخواهم
سلام بمباران!
سیدعلی میرافضلی
همین بارانِ آهسته
همین نجوایِ گنجشکان
همین عطری که میآید
نگاه توست
سیدعلی میرافضلی
برسانم به مسیری که به باران برسد.
بَسَم این رسم ِ هدر رفته به تاریکی شب
بَسَم این تشنگی بی سر و ته
بَسَم این ریگ که نزدیکتر از پلک من است
برسانم به سلام
که رسانیدن من بوسه شود بر لب تو.
رانندگان تاکسی و روزنامهها را
و طوطیان شاد شکرخا را
چیزی بجز جویدن اخبار آب و نان
و ارزش سهام و دلار و ازین قبیل
ارضا نمیکند؛
ما و دلی
که زمزمه ی عشق دارد و ...
در هر دقیقه، دغدغهاش دستهای توست
ما و دلی ...
که از همه ی تیترهای داغ
غیر از همین دو چیز، تقاضا نمیکند.
سیدعلی میرافضلی
دنیا
از ویرگول و نقطه و اینچیزها پُر است
از حرفهای قطعی
از متنهای قفل
من تشنهی تعجبم ای یار !
سید علی میرافضلی