ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
1
بوی عطری آشنا
تو را یکروز بیدار خواهد کرد،
حتا اگر یکعمر
خوابیده باشی
زیرِ سنگی سرد!
2
بیقرارم
درستْ مثل اسبی که چند لحظه قبل،
حادثه را بو کشیده باشد!
3
قایقی که از دریا برنمیگردد
یا اسیرِ توفان شده است
یا غمِ قایقران!
4
از "استانبول" هیچْ نمیدانستم
مگر خیابانی که
در آن عاشقاَت شدم.
و حالا
سالهاست تمام شهر را میشناسم
مگر آن خیابان را؛ و تو را
پروانه ای که قصد خود سوزی
نداشت
شمع خود را فوت کرد
و
تولد دوباره اش را
جشن گرفت!
رضا کاظمی
انگار اولین سنگ را
من پرانده باشم
به هوای آن روسپی بزرگوار؛
چرا که همه ی عمر
در پناه عاشقی
بی گناه مانده ام..
"رضاکاظمی"
با هم که قدم می زنیم،
حسودی اش می شود آفتاب!
نه که هیچ گاه،
قدم نزده است با ماه ...
"رضاکاظمی"