یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دوست دارم جای خنده، بر لب ِ نازت نِشینم*

دوست دارم جای خنده، بر لب ِ نازت نِشینم*
دسته دسته یاس و سوسن ، زآن شِکرگاه ات بچینم

با قضا پیمان ببندم ، هر چه ناکامی تو را باد *
بر من آرَد تا ازین ره ، چشم پُر آب ات نبینم

می دهم سوگند او را ، تا شبی در خوابم افتی*
تا فقط نسرین و سُنبل ، از تن ِ داغ ات بچینم

می کنم هر شب مدارا ، با غم و می سوزم از تب*
بس که در هجران رویت ، بنده ای زار و حَزینم

با خیالت خاطرم را ، می کنم هر شب چراغان*
این بدان منظور دارم ، تا شوی لَختی قرینم

می برم دستی به مصحف ، بهر حاجت بر عزیزان*
تا کزین صبرم به غوره ، کار سازند انگبینم

می کنم گاهی زیادت در تمنّا ، تا دلت را*
درد آگاهش نمایند ، آن مهان ِ بهترینم

باز می گویم که نِی نِی ، خاطرش آزرده گردد*
چون رضا باشم که دَردی ، بی دوا بر وی ببینم !؟

می دهم تضمین ات امّا ، با وجود ِ چون تو حوری *
تا اَبد محراب ِ ماه ات ، را به سجده برگُزینم

گر نمی بینم وصالش ، «باقیا» تقصیر ِ او نیست*
او در اوج ِ آسمانها ، من گرفتار ِ زمینم

داود احمدی-باقی