یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من دوست دارمت به خدا دوست دارمت4/4

من دوست دارمت به خدا دوست دارمت
جای خدای خویش بخواهی گذارمت

گوئی هر آنچه از دل و جان می پذیرمت
تنها مخواه دست ز دامن بدارمت

عمری خزان کشیده ام ای یار نازنین
در انتظار مَقدم صبح بهارمت

این جان قبول گر کنی منت نهی مرا
بیشم از این نبوده اگر شرمسارمت

ترسم روی ز پیشم و بگریزی از برم
در بازوان خویش اگر می فشارمت

ظلمی که میرود به تو ای نو گل بهار
زین روزگار تیره چنین در کنارمت

اینها ترا به چشم حقارت نظر کنند
من چون فرشتگان خدا می شمارمت

جعفر تهرانی

ای باغ نو بهاران ای سرو جویباران

ای باغ نو بهاران ای سرو جویباران
از قامت نحیف ام بردار این غباران

ای رحمت الهی باران ببار یکسر
تا یار خود به بینم در قطره های باران

گیسوی آبشارت بر شانه ام فرو ریز
این صخره دوست دارد آبشار کوهساران


دستی ز آستین ات بیرون نما به من ده
دستان برون نه بینی از شاخه چناران؟

در پیش باغ رویت پرواز مرغکان بین
یک مرغ پر شکسته در دسته هَزاران

اینجا زده ست خیمه پائیز سرد دیگر
کی میشود دوباره پیدا گلِ بهاران

نقش تو در ازل چون بر این دلم نشسته
این صنعت الهی کی میرود ز دوران

دیگر که پر بها تر از جان خود ندارم
من را گذار اکنون در خیل شرمساران

تا این نفس مرا هست چشمک بزن خدا را
چشمم براه تا کی خونبار و اشکباران


جعفر تهرانی

ای رفته باز گرد که جانم به دست توست

ای رفته باز گرد که جانم به دست توست
در آرزوی دیدن چشمان مست توست

مرغ دلم اسیر تو باشد از ابتدا
در بند زلف پر شکن و پر شکست توست

وقتی صبا گذر کند از ، این سرای ما
درآن نسیم عطر تن دور دست توست


شعر و گل و شراب به دیوان شعر ما
یک گوشه از کتاب تو یا سر گذشت توست

ای پادشاه حسن چرا وقفه کرده ای
این تخت و این سریر برای نشست توست

دیگر که جان به تن از دوری تو نیست
تنها اگر که هست فقط هم ز هست توست

در چهره بدیع تو معبود جُسته ایم
این خلسه ای که هست ز روز الست توست


جعفر تهرانی