ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
درد هایم
اگر زبان بازکنند
رو می شود
دست دروغ های پنهان نگاهت
آنگاه که می گویی
عاشقانه هایت
پادزهر دردهایم است
افسانه ضیایی جویباری
میبوسم و سجده میکنم
نگاه پراز لبخندت را که
در قاب عکسی روی دیوار
روبروی نگاه من نشسته است
تمام روز گرم گفتگو باتوام
درخاموشی لبانت
هزار سخن به صف نشسته اند
ولی افسوس حرف های ناگفته را
باتو مرور میکنم
وتمام حرفهای در گلو مانده را
و با تو به رازونیاز می نشینم
هرروز با خیال تو
هزار تصویر عاشقانه را رنگ می کنم
ونام تورا چون کلام مقدس زمزمه میکنم
افسانه_جویباری
حسرتها آویزانند
بردیوار آرزویم
از نگاه سردت
که هربار بی خیال
رد میشدی
و در دلم
حسرت نگاهت می جوشید
افسانه_جویباری
خورشید طلوع کرد
نگاهت را می خواهم
تا امید به زندگی
برای چشمان منتظرم باشی
با طلوع لبخندت
افسانه_جویباری
لبهای زمین
ازتشنگی
ترک برداشت
به ابرها التماس می کند
که تر کنندلبهایش را
افسانه جویباری